مهرگیاه از گیاهان کهن و اسطورهای است که باور به پیدایش انسان از آن و خاصیت مهرزایی و عشقآفرینیاش پدیدهای جهانشمول است. در اعصار مختلف مردم برای این گیاه قدرتهای جادویی و مرموز قائل بودهاند. باورهای اسطورهای افسانهای پیرامون مهرگیاه از شرق تا غرب رواج دارد، به طوریکه آن را از مشهورترین گیاهان فولکلورساز درجهان دانستهاند.
نام دیگر مهرگیاه در ایران مردمگیاه است و منظور از «مردم» همان معنای کهن و اصیل آن یعنی انسان یا آدمی است. سبب این نامگذاری به شکل این گیاه باز میگردد. گیاه به شکل دوشاخه است و گویی زن و مردی در هم چنان آمیختهاند که دستها را دور گردن هم حلقه کرده و پاها را در هم محکم نمودهاند. از اینرو میان مردمگیاه و اسطوره آفرینش درایران ارتباطی وجود دارد و داستانهای اسطورهای پیرامون مشی و مشیانه (مهلی ومهلیانه/ مهری و مهریانه) و کیومرث را با آن مرتبط میدانند.
کیومرث نخستین انسان در اسطوره ایرانی آفرینش است. کیومرث هنگام مرگ ازپهلوی چپ بر زمین افتاد و در واپسین دم حیات، نطفة زنده و بالندهاش که سرخگون بود بر زمین ریخت، و چون بر آن پرتوهای پاک و تابناک خورشید بتابید، آن را شفاف و پاکیزه گردانید و باروری بخشید. پس از چهل سال، از این نطفه، دو گیاه بردمیدند که در آغاز چنان به هم پیچیده و درهم تنیده بودند که بازوانشان از پشت به شانههایشان آویخته بود و پیکرهایشان به هم چسبیده بود. سپس آن دو، سیمای بشری یافتند و روح انسانی در کالبد گیاهیشان دمیده شد و مشی و مشیانه نام گرفتند. اهورامزدا آنان را بدرود گفت و به پارسایی و نژادگی فراخواند. در بندهشن درباره مهلی و مهلیانه چنین آمده است که مهلی و مهلیانه از زمین برستند، درست دست بر گوش و ایستاده و به یکدیگر پیوسته، هم قد و هم شکل. میان آنها فره نیز روییده بود و چنان به هم شبیه و هم قامت بودند که از میان آن سه تن معلوم نبود کدام نر و کدام ماده و کدام فره ایزدی است. فرهای که مردمان به آن آفریده شدند.

از سویی دیگر وجه تسمیة مهرگیاه را چنین تفسیر میکنند که اگراین گیاه با هرکس باشد، آن فرد محبوب قلوب و جذب کننده مهر دیگران میشود. برخی به مهرگیاه «یمرو» گفتهاند یعنی گیاه دارای دو صورت. زیرا هنگامی که ریشة این گیاه را به دو نیم کنند، دو صورت مشابه صورت زن و مرد در آن آشـکار میشود. برای مهرگیاه اسامی دیگری نیز ذکر شده است، نظیر سگکن. در این میان، سبب نامگذاری سگکن جالب است. چون همواره مردم بر این باور بودهاند که هرکس مهرگیاه را به دست خود بکند اندکی بعد خواهد مرد، لذا از سگها برای کندن آن استفاده میکردند. به اینصورت که خاک اطراف گیاه را خالی میکردند و ریسمانی به ساقه و ریشة آن میبستند، سپس سگ گرسنهای را میآوردند و سر دیگـر ریسـمان را به گردن او میبسـتند و طعمـهای را کمی دورتر پیـش سـگ میانداختند. سگ به حرص بلعیـدن طعمه خیز بر میداشت و مهرگیـاه کنده میشد. در یک متن عجایـبنامهای از سده ششم قمری به نام عجایبالمخلوقات به قلم طوسی این موضوع به خوبی توصیف شده است. درواقع طوسی یبروح (مهرگیاه) را گیاهی معرفی میکند که در اران میروید و همچون آدمی گیسو دارد و شربت آن کشنده است. سپس راه کندن آن از زمین توسط سگها را شرح میدهد.
به نظر میرسد ترس فراگیر از کندن مهرگیاه ریشههای عمیقتری داشته باشد. ترس انسان از کندن مهرگیاه به خاطر سمی بودن آن نیست بلکه انسان ریشهکن کردن مهرگیاه را به نوعی صدمه زدن به خود و ریشهکن کردن آدمی میپندارد. در همین راستا یونانیان مهرگیاه را سیب عشق و محبت مینامند و عقیده دارند که ریشة این گیاه پیش از آفرینش انسان در بهشت روییده و همان درخت دانش بوده است.
مهرگیاه در ادبیات و شعر پارسی نیز جایگاه ویژه ای داشته و در بسیاری متون نظم و نثر بعنوان نماد عشق و محبت ذکر شده است. ازین میان می توان به این غزل زیبا از حافظ شیرازی اشاره کرد:
رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم *** تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم
سبزه ی خط تو ديديم و ز بستان بهشت *** به طلب کاري اين مهرگياه آمده ايم
منبع:
http://anthropology.ir